
خسرو شاکری (زند)
بخش اوّل و دوّم
نقد تاریخنگاری یکی از مهمترین اسباب های پیشرفت در تاریخنگاری (Historiography) و تاریخشناسی (Science of History) است. رایج نبودن این گونه نقد در میان ایرانیان، چه نسبت به نوشته های خود ایرانیان یا انیرانیان، موجب شده است که هر کسی – چه تاریخنگار باشد و چه نباشد، و بیشتر ازین گونهی دوم – هرچه دل تنگ اش خواهد بگوید و بدین سان تحریف های عامدانه یا سهواً تاریخی نادرست و مقلوب در میان ایرانیان رایج شود و سطح آگاهی تاریخی و تیزبینی تاریخنگرانهی ایرانیان ارتقاء و انکشاف نیابد. ازین رو، درست دانستم که مقالهی زیر به مناسبت شصتمین سالگرد کودتای 28 مرداد را به امر تاریخنگاری این رویداد و نقش حزب توده در آن اختصاص دهم.
دربارهی نقش حزب توده در افشای پیشاپیش کودتا و اقدامات بعدی آن حزب کم ننوشته اند. نکتهی مهم این است که در کنار تاریخنگاری رسمی اخیر این موضوع توسط مقامات رسمی حزب توده، و همچنین برخی اسناد محرمانهی حزبی راجع به این رویداد، برخی از فعالان حزبی، پس از بریدن از آن حزب روایت های دیگری نیز در کنار روایت های رسمی منتشر ساخته اند. علاوه براین، هر چندی یکی از شاگردان کیانوری اکاذیب قدیمی و نیز اکاذیب جدیدی را عنوان می کند. ما در زیر با بررسی تاریخنگاری این موضوع می کوشیم، در عین روشن ساختن تضاد و پرتو افکندن بر واقعیات – تا آنجا که میسر است – شیوهی بررسی نقادانهی قرائت تاریخ را مطرح سازیم.
پیرامون نقش حزب توده در روزهای 28- 25 مرداد، باید نخست این امر را بررسی کرد که آیا، چنانکه بریتانیا و ایالات متحده علناً و مصرانه تبلیغ می کردند، ایران در عهد مصدق در خطر کمونیسم قرارداشت و حزب توده تختهی پرش فتح ایران توسط اتحاد شوروی بود یانه؟ آیا تبلیغات حزب توده علیه نهضت ملی طی دو سال و اندی دولت مصدق در خدمت مبارزهی ضد استعماری ملت ایران بود یا زیانبار بود؟ آیا کودتا بخاطر جلوگیری از تبدیل ایران به یکی از اقمار شوروی بود، یا بخاطر پیشگیری از گسترش خطر ملی کردن نفت و دیگر منابع طبیعی کشورهای مشابه ایران؟ آیا تنها حزب توده بود که با افشاگری پیشاپیش کودتای نخست (25 مرداد) مانع از موفقیت آن شد؟ آیا حزب توده می توانست با تکیه به سازمان افسری، همراه به نیروهای کارگری و کارمندی، خود مانع از آن شود که نهضت ملی در نتیجهی کودتای دوم (28 مرداد) سرکوب گردد؟
در پاسخ به این پرسش که آیا، چنانکه بریتانیا و ایالات متحده علناً و مصرانه تبلیغ می کردند، ایران در عهد مصدق در خطر کمونیسم قرارداشت و حزب توده تختهی پرش فتح ایران توسط اتحاد شوروی بود یانه؟ باید یادآور شد که تبلیغات مستمر بریتانیا و آمریکا و روزنامه های عمدهی غربی این نکته را ترجیع بند مقالات خود پیرامون مسئلهی نفت می کردند و حتی بریتانیا در مذاکرات خود با آمریکا، با توجه به ضعف فکری آمریکا در زمینهی جنگ سرد و رواج مکارتیسم، براین مسئله تأکید می ورزید تا هرچه زودتر آمریکا را متقاعد سازد که ادامهی دولت مصدق به کمونیسم در ایران منتج خواهد شد و هیچ راهی جز کودتا برای جلوگیری از افتادن ایران در چنگ شوروی نخواهد بود.
نخست، یادآورشویم که پس از سي ام تير، هندرسون کورمال کورمال خط کودتا را تبليغ ميکرد. وي پیرامون «خطر» حزب توده در دست اندازي به قدرت از چند امکان يا احتمال انکشاف سياسي سخن گفت، اما دست آخر نوشت که امکان آن نبود که تغييرات در سياست آمريکا بخاطر کمک به مصدق براي «نجات ايران» از خطر کمونيسم موفقيتی کسب کند. «دشمني نسبت به غرب همراه با حسادت [!] در ميان ناسيوناليستهاي صريح البيان و افراطيون مذهبي آنقدر عميق است که ممکن نيست دوستانه ترين و کنارآمدني ترين اقدام غربيان [بريتانيا و آمريکا] بتواند مانع از آن شود که ايران به راه اش در جهت خودکشي ادامه دهد»؛ يعني، نتواند خود را به دامن کمونيسم روسي نيفکند. افزون بر اين، «حتي اگر، در نتيجهي انکشافهاي آتي، از جمله تغييرات در سياستهاي بريتانيا و ايالات متحده، مصدق خود شخصاً متقاعد شود که توان کشور بايستي، به جاي حملات بر غرب، بر نجات کشور از کمونيسم داخلي متمرکز گردد، هيچ تضميني نيست که او ناگهان، در اثر بيماري يا تيراندازي به وي، فلج نشود. از ميان برداشتن مصدق نتيجهي محتمل نبرد قدرت بين عناصر مختلف جبههي ملی خواهد بود، امري که امکان بيشتري به حزب توده خواهد داد که خود را به زيان جبههي ملي قويتر سازد.»[ii] ازين گزارش جز اين نمي توان درک کرد که مقصود او برکناري هرچه زودتر مصدق بود – برکناري اي که جز با کودتا ميسر نمي بود.
با توجه به تبلیغات وسیعی که از سوی آمریکا و بریتانیا پیرامون همکاری بین جبههی ملی و حزب توده انجام می گرفت و با آگاهي به اينکه مبادا دشمنان نهضت ملي تبليغ کنند که شرکت کنندگان در متينگهاي نهضت ملي توده ايها بودند، به گفتهي زیرک زاده، جبههی ملي در موردي تصميم گرفت که اعلام شود که «اگر حزب توده ميخواهد در موضوعي به جبههي ملي کمک کند، ميتينگي جداگانه تشکيل دهد. بدين ترتيب، در پيش آمدي که اکنون يادم نيست [سي ام تير 1332] قرار شد يک روز جبههي ملي و روز بعد طرفداران حزب توده نمایشهای خیابانی برگذار کنند. [با اين همه،] نتيجه اين شد که مخالفين، بر خلاف حقيقت و بدروغ، فرياد زدند که جمعيتي که در ميتينگ حزب توده شرکت کرد چندين برابر جمعيتي بود که در متينگ جبههي ملي شرکت [جست].»[iii] بر همين نَسَق، هندرسون در گزارش خود از تظاهرات سالگرد سي ام تير آورد که هواداران جبههي ملي تنها سه هزار نفر بودند، در حالي که در تظاهرات حزب توده دوازده هزار نفر شرکت جستند.[iv] جالب توجه اين است که سيا در ارزيابي خود از گزارش هندرسون ازين تظاهرات را با اخبار مطبوعات داخلي و راديو تهران مقايسه کرد که مشعر بر اين بود که در تظاهرات جبههي ملي صدهزار نفر شرکت جسته بودند و مليون حاضر نشده بودند توده ايها به صفوف آنان داخل شوند. تفاوت بين آن تلگراف و ارزيابی سيا از اخبار داخل نشان میدهد که سفارت آمريکا سعی داشت خطر حزب توده را هرچه بيشتر جلوه دهد. ارزيابي سيا همچنين ترديد مقامات واشنگتن دربارهی گزارشهاي سفارت در تهران را نشان ميدهد که ميکوشيد با بزرگ جلوه دادن خطر حزب توده زمينهي کودتا را هموار کند.[v]
از همین رو، دولت آمريکا «چارهي نهايي را در سقوط دولت او [مصدق] که همواره مورد نظر بریتانیا بود جستجو کرد.» چارهي چه چيز را؟ چارهي منافع نفتي براي بريتانيا و آمريکا؛ چاره اي که آمريکا در برنامهي دراز مدت خود در زمينهي نفت ايران از همان دههي 1920 دنبال کرده بود، و شخص هندرسون، همچون متخصص وزارت خارجهي آمريکا، در سال 1945 آن را تصريحاً از نو تدوين کرده بود.[vi] از اين روست که تمام پيشنهادهاي آمريکا، دست کم در دوران آيزنهاور، چيزي جز مانور براي آرايش پيشاپيش کودتا نبود. ليکن مذاکرات ايدن در آمريکا مسئله را مدتها پيش از طرح هندرسون حل کرده بود. در يک کلام، آمريکا و بريتانيا ميگفتند: يا مصدق شرايط ما را بپذيرد – يعنی ملیکردن نفت را بی اعتبار سازد – يا ما او را ساقط خواهيم کرد. بدين سان، ميبينيم که، به نظر مخالفان نهضت ملی، تقصير از مصدق بود.
اما در عین حال، دستگاه جاسوسی آمریکا (سیا)، دست کم، برآن نظر نبود که خطر کمونیسم خطری عاجل بود. ازین رو، در گزارش های سیا پیرامون این مطلب ما با تضادهایی روبرو هستیم که ممکن از منابع مختلف با حساسیت های متفاوت دریافت کرده بوده باشد، بویژه هنگامی که یأس آنان از سقوط مصدق دراثر فشارهای مالی و اقتصادی هرچه بیشتر تشدید می شد.
در آن بُرههی تاریخی گزارشهاي دروغيني از جانب منابع ضد مصدق به سيا ميرسيد تا «همکاري» حزب توده با مصدق را ثابت کند. از جمله، در آوريل 1953/فروردين- ارديبهشت 1332 سيا گزارش کرد که «حزب توده در ايران به اعضاي خود دستور داده است تا از دولت نخست وزير مصدق در برابر کودتاي محتمل [نيم سطر توسط سيا و اينتليجنس سرويس تطهير شده است] محافظت کنند» [امري که با مواضع حزب توده – که در سرگردانی پس از مرگ استالین قرارداشت] نميخواند. اما همان گزارش افزود که حزب «توده بر اين باور نيست که وضعيت براي دست اندازي اش به قدرت مناسب است، و به اعضايش دستور داده است از هر اظهاريه اي که ممکن است مردم را بر مصدق بشوراند پرهيز کنند. در عين حال، قرار است حزب براي يک "جبههي واحد ضدامپرياليستي" تبليغ و تهييج کند.»[vii] (بدين سان، بر اين نکته ترديد وارد مي¬شود که شعار «جمهوري دموکراتيک» طي روزهاي 27-25 مرداد 1332 را حزب توده با ابتکار خود داده بود؛ اين شعار به احتمال قوي تله اي بود که سيا از طريق عامل يا عمال اش در رهبري حزب توده براي آن حزب نهاده بود.) در تأييد همين مطلب، در خاطرات سنجابي ميخوانيم که «شخص خيلي آگاهي،» که هويت اش را سنجابي – متأسفانه – مخفي نگه ميدارد، در روز 28 مرداد به او تلفن کرده و گفته بود که «به توده ايها دستور داده شده است به خيابانها و به طرفداري مصدق نيايند.»[viii]
بخشهایی از گزارشهاي رسيده به سيا، چنانکه آمد، متضاد اند. مثلاً، «بنابر گزارشهاي رسيده به سيا در 19 اوت/28 مرداد، ... [نيم خطي سياه شده است] حزب [توده] در 16 اوت/25 مرداد به اعضاي خود اطلاع داد که "زمان سخن گفتن پايان يافته است و حزب بايد آمادهي عمل شود." به اعضاي حزب دستور داده شد که تمام اسلحههاي موجود را گزارش کنند، و کساني که تجربهي نظامي دارند حزب را مطلع سازند. افزون بر اين، از اعضاء خواسته شد اطلاع دهند که آيا منازل آنان مشرف به خيابان است يا نه؟"» سيا در اين باره اظهار نظر کرد که «احتمالاَ اين دستورها حاکي از آن است که حزب خود را، در صورت لزوم، براي نبرد خياباني و عمليات خشونت آميز در دفاع از مصدق آماده ميساخت. [اما] به نظر ميرسد که [حزب] توده هنوز برنامهي دقيقي براي هيچ نوع اقدام وسيع مسلحانه ندارد، اگرچه رزمندگي بيشتري را ميتوان متوقع بود.»[ix] براي تعيين صحت يا سقم اين گزارش اين نويسنده از دو تن از کادر¬های قديمي حزب توده، که يکديگر را نميشناسند، استفسار کردم، و آن دو، هر يک مستقلاً از ديگري، صحت اين درخواست رهبری از اعضا را تأييد کردند.[x]
با اين همه، گزارشهاي سيا در نوامبر 1952/آبان 1331 و پس از آن بر اين ارزيابي بودند: «با اينکه خطر رخنهي جدي [حزب] توده در جبههي ملي و دستگاه اداري وجود دارد، اما ما معتقديم که [حزب] توده نخواهد توانست طي سال 1953 کنترل دولت را با اين وسايل به دست گيرد. ... به نظر ميرسد که اتحاد ج. شوروي س. بر اين نظر باشد که وضعيت ايران به نحو سودمندي به سوي اهداف آن تحول مييابد. در حالي که وي به حمايت خود از حزب توده و حملات راديويي خود عليه دولت [مصدق] و شاه ادامه مي دهد، [اما] ما عقيده نداريم که احتمال آن باشد که اتحاد ج. شوروي س. طي سال 1953 به اقدام شديدي دست زند، مگر آنکه ثبات داخلي ايران دچار وخامتي به مراتب جديتر از آن شود که در اين برآورد پيش بيني مي شود.»[xi] (تأکیده افزوده/ت.ا.)
گزارش ديگري اشعار ميدارد که: «کوششهاي کنوني حزب توده براي بهره برداري از وضعيت درهم و برهم ايران حاکي ازين است که کمونيستها براي يک حملهی سراسري به دولت آماده نيستند، اما بر اين باور اند که ادامهي مصدق در قدرت به بهترين وجهي در خدمت منافع آنان است، [يعني] آنچه آنان "رشد موقعيت انقلابي" برآورد ميکنند.»[xii] حتي پس از کودتا، در يک گزارش سيا مورخ اول اکتبر 1953، که چهار سطر آن تطهیر شده است، آورده شد که «گزارش شده است که برنامههاي [حزب] توده از جمله شامل استفاده از مصدق به عنوان پرچم تجمع [نيروهاي ضدکودتا] براي يک کودتا ظرف سي روز آينده، تماس با ايل قشقايي، و همکاري با گروههاي مصدقي ميشود. گزارش ميشود که تسليحاتي از شوروي براي توده قاچاق ميشود،» امری که، البته، صحت نداشت، مگر پیرامون تماس حزب توده با قشقاییان – امری که نشان میدهد که در رأس رهبری حزب توده عنصر نفوذی سیا وجود داشت. (با توجه به اختلاف نظرهای رهبری حزب توده، که در جزوهي درباره¬ی 28 مرداد منعکس است، ما باز به وجود عنصر نفوذی سیا در رهبری حزب توده پی ميبریم.[xiii]) اما ارزيابي خود سيا اين بود که «غير محتمل خواهد بود که [حزب] توده بدون کمک وسيع اتحاد شوروي در اجراي کودتا ظرف سي روز آينده موفق شود. [يک چنين] تصميم[ي از جانب] اتحاد شوروي تغييري در سياست شوروي خواهد بود. گزارشهاي روسيه از تهران حاکي ازين است که در اثر شکاف روزافزون بين اعضايي که ترغيب ميکنند که تا پايان کارزار کنوني ضد توده اي عملي انجام نگيرد و اعضايي که حامي ادامهي همکاري با هواداران مصدق هستند به روحيه و کارآيي [حزب] توده لطمه وارد آمده است.»[xiv] (ت. ا.)
اکنون نگاهی به سیاست شوروی پیرامون نهضت ملی بیفکنیم.
موضوع ديگرى كه مورخان آن دوره، ازجمله ذبيح و آبراهاميان، پیرامون آن سكوت اختيار كردهاند، سياست دولت شوروى نسبت به نهضت ملى ايران است. بنابراين، بس مهم است كه در پرتو سياست شوروى نگاهى كوتاه به مخالفت حزب توده با مصدق بيفكنيم. آيا حزب توده سياست خود را در مخالفت با مصدق مستقلاً اتخاذ كرد يا اينكه شورویان آن را به وى ديكته كردند؟ كمتر كسى است كه در بارهی شق دوم ترديد كند. پس پرسشى كه در پى اين نظر مطرح مىشود اين است كه چرا شورویان تا ماه ژوئن 1953 سياست خصمانه خود را نسبت به نهضت ملى ايران دنبال كردند و حزب توده را به كارشكنى بر ضد آن وامی داشتند؟[xv] پاسخ اين مطلب، برغم مصوبات کنگرهی هفتم کمینترن (1935)، در سياست ضدِمليونِِ استالين نهفته است كه آخرينبار، چند ماه پيش از مرگ اش در 5 مارس 1953، توسط خود وى در كنگرهی نوزدهم حزب كمونيست شوروى اعلام شد. بنابر گفتهی يك عضو كميتهی مركزى حزب توده كه در آن كنگره شركت داشت، نطق استالين در آن گردهمايى، كه طى آن وى بورژوازى ملى را به دورافكندن «پرچم استقلال و دمكراسى» متهم ساخت، «باز بهانهاى به دست برخى از اعضاى رهبرى حزب توده داد تا سياست غلط خود را در قبال مسئلهی نفت و بخصوص دولت مصدق، توجيه كنند، كه تلاش[ى] بىحاصل بود.»[xvi] پس حياتى است كه تغيير اساسى در نظر شوروى را نسبت به مصدق ملاحظه كنيم، كه در اواخر ماه ژوئن آن سال، سه ماه پس از مرگ استالين، و در فرداى سركوب قيام در آلمان شرقى با مشت آهنين بريا، روى داد. اين امر يكى از نتايج كودتاى خروشچف بر ضد بريا بود كه تدارك آن را مىديد كه خود بر جاى استالين تكيه زند. بريا با مالنكف ضعيفالنفس اتحاد كرده بود تا تحكيم قدرت خويش را تسهيل كند. خروشچف هم كه از چنين احتمالى به هراس افتاده بود، به نوبهی خود، با برخى از رهبران دستاول حزبى چون مولوتُف، بولگانين و رئيس سازمان برنامهريزى م. سابورف اتحادى به وجود آورد، و سرانجام موفق شد مالنكُف را نيز با خود همراه سازد. او كه كودتاى خود را با دقت تدارك ديده بود، همراه متحدان اش در جلسه 26 ژوئن پرزيديوم حزبى بريا را به جرم «خيانت» و «عمليات ضدحزبى» توسط عدهاى از افسران قابل اعتماد خود توقيف كرد و سپس در دسامبر همان سال به جوخه اعدام سپرد.[xvii]
بايد خاطرنشان ساخت كه بريا و متحد آذربايجانىاش جعفر باقراُف با استالين بسيار نزديك بودند و بهعلاوه، نقش مهمى در ايجاد «حكومت خودمختار» در تبريز و «جمهورى كردستان» در مهاباد ايفا كرده بودند. نقشهی آنان، فقط اين نبود كه اين دو ايالت را از ايران جدا كنند، بلكه به استان نفتخيز خوزستان و خليجفارس هم به خاطر نفت و هم به آبهاى گرم دست بيندازند ــ هدفى كه پيش از آن در قرارداد شوروى و آلمان هيتلرى در 23 اوت 1939 ملحوظ شده بود.[xviii] مطالعات اخير توسط سه محقق روسى، آذرى و گرجى،[xix] بر اساس اسنادى از بايگانىهاى شوروى كه در دسترس قرار گرفتهاند، نقشههاى اين دو رهبر كمونيست قفقازى و رئيسشان استالين را براى تجزيه ايران برملا مىكند. افزون بر اين، چنانكه نيك دانسته است، دو مسئلهی آذربايجان و كردستان به دنبال «سرخوردگى» شوروى از رد تقاضاى امتياز نفت شمال توسط چهاردهمين دورهی تقنينيه پديد آمدند. رد اين امتياز به پيشنهاد از جانب دكتر مصدق در مجلس چهاردهم ميسر افتاد، كه اساساً استدلال مىكرد كه ايران بايد ارباب منابع طبيعى خود باشد. كميسر تجارت خارجى شوروى به نام كافتارادزه از اهالى گرجستان، كه در رأس هيئت نمايندگى اعزامى شوروى به ايران قرار داشت، از همكاران نزديك بريا بود. بنابراين، افزون بر نظريهی رسمى داير بر «ماهيت خائنانهی بورژوازى ملى،» كه دكتر مصدق را «نماينده» آن در ايران به شمار مىآورد، بريا و متحدانش كه وزارت داخلهی(MDV) و ساير دستگاههاى امنيتى شوروى را زير كنترل خود داشتند، بسختى مىتوانستند نسبت به نهضت ملى ايران تحت هدايت مصدق علاقمند بوده باشند. از ديگرسوى، اكنون مسلم شده است كه از اواخر دهه 1920 احزاب كمونيست غيرروس از طرف دستگاه اطلاعات خارجى شوروى و عُمالشان در آن احزاب «برادر،» و نه بينالملل كمونيست، كنترل مىشدند.[xx]
اين چنين است كه حزب توده از سال 1322 به بعد تحت كنترل عملى عبدالصمد كامبخش، يكى از همكاران دستگاه اطلاعاتى شوروى، و پس از او نورالدين كيانورى، برادرزن وی، قرار داشت. بدينسان، كمتر ترديدى مىتواند وجود داشته باشد كه، در حالىكه مخالفت حزب توده با مصدق اصولاً از جانب دستهی قفقازىِ گِردِ استالين تعيين مىشد، تغيير در سياست آن كشور در اواخر ماه ژوئن 1953 نتيجهی بركنارى آنان از طريق كودتاى خروشچف بود. سياستهايى كه از جانب خروشچف در قبال جنبشهاى ضدامپرياليستى در مصر، هند، اندونزى و جز آنها دنبال مىشد همچنين اين نظر را تأييد مىكنند كه با مرگ استالين تغيير سياست نسبت به ايران تحت هدايت خروشچف قرار داشت؛ در ضمن، تحت نظر همو بود كه پلنوم چهارم حزب توده برگذار شد كه طى آن حزب توده از سياست خود نسبت به مصدق انتقاد كرد. در اين پرتو، سكوت پيرامون سياست شوروى و تعبير بعدى آن و همچنين مقصردانستن تنها مصدق در شكست در مرداد 1332 خط مرامى اين مورخان را برملا مىسازد.
آیا کودتا بخاطر جلوگیری از تبدیل ایران به یکی از اقمار شوروی بود، یا بخاطر پیشگیری از گسترش خطر ملی کردن نفت و دیگر منابع طبیعی کشورهای مشابه ایران؟
تحليلهای بالا، که بازتاب پيش بيني کاهلي حزب توده در آن زمان نیز هست – کاهلی ای که، پایین تر خواهیم دید، کامبخش نیز برآن تأکید می ورزد – ثابت ميکند که تصميم آيزنهاور براي پيوستن به موضع ايدن مبتني بر «خطر کمونيسم» نبود، بل، چنانکه در دیگر جا آورده ام،[xxi] دلايل اقتصادي اي داشت که مانع از آن ميشد شرکتهاي نفتي بزرگ آمريکايي بدون همکاري موافقت شرکت سابق نفت دست به خريد نفت ايران بزنند، ولي با دريافت سهم مهمي در کنسرسيوم بعدي به پاداش وفاداري خود رسيدند. يک بار ديگر مسلم شد که اين اقتصاد است که راهنماي سياست است و نه بر عکس. بيهوده نيست که يک برآوُرد دستگاه اطلاعاتي آمريکا میآورد که « ... بريتانيا عقيده دارد که تسليم به ايران موقعيت نفتي آن کشور و غرب را بکلي در ديگر کشورهاي خاورميانه به خطر خواهد انداخت.»[xxii]
مصدق در دیداری که هندرسون با او کرد به وی گفت: «آمريكا ميلياردها دلار به تركيه كمك كرده بود، اما از كمك به ايران ورشكسته كه [به گفتهی خودشان] در آستانهي سقوط به كمونيسم قرار داشت دريغ كرده بود، چون آمريكا ميهراسيد كه ايران بتواند صنعت نفت خود را به كار اندازد، منافع نفتي آمريكا در عربستان سعودي و ديگر نقاط متضرر بشوند؛ و دوم اينكه از ناخرسندي بريتانيا ميهراسيد.» هندرسون، باز هم رياکارانه، به مصدق گفت «منافع نفتي بينالمللي آمريكا براستي در درجه دوم اهميت قرار داشتند، و حاكم بر سياست آمريكا در ايران نبودند» – گفتهاي که، چنانکه تاریخ نشان داد، باز دروغ بزرگ ديگر بود و مصدق آن را پیشاپیش میدانست. (ت.ا.)
در پاسخ، مصدق گفت «حتي برخي انگليسيان اين اتهام را وارد ميآوردند كه آمريكا بخاطر ترس از امتيازات نفتي آمريكايي در ساير كشورها نميخواست بريتانيا در اختلاف خود با ايران مصالحه كند.» (ت. ا.) هندرسون مجدداً، سالوسانه، به اين تظاهر کرد كه تأثيرات امكان فيصلهي بين ايران و بريتانيا بر امتيازات نفتي آمريكا در نقاط مختلف جهان نقش مهمي در سياست آمريكا نسبت به ايران بازي نميكرد![xxiii]
هندرسون خود ميدانست که دروغ ميگفت – و نگاهی به اسناد منشره توسط وزارت خارجهی آمریکا مربوط به آن سال ها بخوبی نشان می دهد که نگرانی اصلی هم آمریکا و هم بریتانیا این بود که با شناسایی ملی کردن نفت و قبول حق حاکمیت ملت ایران بر منابع نفتی خود، تجربهی ایران سر مشقی برای دیگر کشور های مشابه شود[xxiv] – و مصدق بدرستي فهميده بود كه آمريكا از اين هراس داشت كه نكند كشورهايي كه آمريكا در آنها امتيازات نفتي و جز آن داشت هوس كنند از نمونهي ايران تقليد كنند.
به ياد بياوريم که، پس از شکست قوام، شركتهاي نفتي مخالفت خود با پذيرش قانون ملي كردن نفت در ايران را طي نامهي اويل فوروم (Oil Forum) به وزيرخارجهي آمريكا دين اَچسون اطلاع دادند. در اين نامه نه فقط «شانتاژهاي ديپلماتيك» مصدق به اصطلاح افشا ميشدند، بلكه توصيه ميشد كه دولت آمريكا «بايستي حمايت اخلاقي از بريتانيا را به گرانترين وجهي» ميپذيرفت.[xxv] نامهي «شوراي اطاق تجارت بين المللي ايالات متحدهي آمريكا» به جرج مَـكـگي، معاون وزارت خارجهي آن کشور، ضمن توصيهي جدي براي قطع كمك مالي به ايران، اظهار عقيده كرد كه آمريكا بايستي از ادامهي كمك به كشورهايي كه «ناسيوناليسم و اقدام خودسرانه را بر هر گونه كمالات بين المللي مرجح ميدانند،» خود داري ميورزيد، يعني آمريكا بايستي «حق» استثمار ملت ايران را مطابق قرارداد تحميلي 1933 بر حق حاكميت ملي ايران مرجح ميداشت. بنابر نامهی آن شورا، دولت مصدق ميخواست كمكهاي مالي آمريكا را بر عليه يك شركت خصوصي انگليسي بكار برد. سؤال اين بود كه «آيا دولت آمريكا بايستي همكار كشور سلب مالكيت کننده از سرمايه گذاريهاي خصوصي اتباع يك كشور دوست در يك كشور سوم بشود؟» و سپس هشدار بر اين داد كه آيا آمريكا با كمك به ايران «كشورهاي ديگر در مناطق حساس» را به اين «تشويق» نميكرد كه همان معامله را با سرمايههاي خصوصي آمريكايي انجام دهند؟[xxvi](ت.ا.)
مطالعهي آرشيو آمريكا مربوط به ايران نشان ميدهد كه هراس آمريكا درست ازين بود كه ديگر كشورها در ملي كردن منابع طبيعي خود به ايران تأسي جويند.
از سوی دیگر دُولی که بخاطر منافع خود با نهضت ملی دشمن می ورزیدند تبلیغ می کردند که در اثر سوءسیاست نفتی دکتر مصدق، وضع اقتصادی کشور خراب می شد. این نیز نادرست است و جز تبلیغات کاذبانهی دولت های بریتانیا و ایالات متحدهی آمریکا و روزنامه های آن کشور ها نبود، چه نه فقط گزارش های محرمانهی آن دو دولت در آن زمان نشان می دهند که مصدق توانست در برابر بایکوت اقتصادی و نفتی بریتانیا و آمریکا سیاست هایی را اتحاذ کند که وضع اقتصادی را رو به بهبود ببرد،[xxvii] بلکه تحقیقات علمی در سال های اخیر نیز ثابت می کنند که حتی، برغم قطع درآمد نفت، به هنگام کودتای 28 مرداد ذخیرهي ارزی ایران هم از دوران پیش از دولت مصدق و هم در دوران زاهدی – با همهی کمک های مالی آمریکا – مثبت و موفق بود.[xxviii] درست به دلیل اینکه آن دو دولت از سقوط دولت مصدق در اثر بحران اقتصادی قطع امید کرده بودند ناگزیر از اقدام به کودتای نظامی شدند.
مصدق خود گفته است که:
از آنچه گذشت خوب معلوم شد که عزل من براي ترس از کمونيسم نبود، و ترس از کمونيسم بهانه اي براي عزل من و چپاول مال ملت بوده است، که چنين قراردادي [اميني-پِيج، 1954] تصويب شود و معادن نفت کماکان در يد شرکتهاي خارجي در آيد تا هرچه ميخواهند ببرند و هر حسابي ميخواهند درست کنند ...[xxix] (ت.ا.)
مصدق، در عين اينکه بر اساس ارزيابیهاي اش، از حزب توده هراسی نداشت، در يکي از ديدارهایش با هندرسون در جواب به او گفت خطر رشد حزب توده، در زمان استالين، ناشی از «برخورد غيردوستانهي قدرتهاي غربي نسبت به نهضت ملي ايران» بود. از همين رو، «افکار جوانان ايران ديگر با تبليغات کمونيستي [استالینی] زهرآگين شده بود» و «بسياري از ايرانيان، بويژه جوانان، را [نسبت به آن نهضت] بيگانه کرده و آنان را نسبت به کمونيسم [استالینی] تأثيرپذيرتر ساخته بود.»[xxx] مصدق به او تذکر داد که نظريهي «کمونيسم» – که ما امروز چون نظريهي «کمونيسم روسي» میشناسيم – در ايران «در ماههاي اخير پيشروي کرده بود» و «جاي نگراني» هم داشت، اما نگرانی او از خطر افتادن ايران به دست کمونيسم روسی نبود، بل تخريب و «زهرآگين» شدن فکر جوانان بود، به زبان امروزی، جا افتادن تفکر استالينيستي، سخنی که درست بود و تاريخ ثابت کرد و ما هنوز عواقب آن را در تفکر بسیاری میبينيم که ظاهراً بند ناف خود را از گذشتههای استالينی خويش بريده اند، اما همچنان بدان منش میانديشند.
هندرسون می آورد: مصدق خطر را در جنگ داخلي ناشي، نه از کودتاي حزب توده، که «از جانب گروه کاشاني» ميديد که «داشت با فدائيان اسلام، گروه مسلمانان تروريست صلح ميکرد – که چندين ترور، از جمله ترور رزم آرا، را انجام داده است.» [xxxi](ت.ا.) البته، کاشاني صلح اش را، نه فقط با فدائيان اسلام، که بيشتر با جناح ارتجاعي حکومت سلطنتی کرد، که مصدق خطراش را بيش از حزب توده ميدانست – که ارزيابی درستی هم بود و عواقب آن را ما طی دوران ديکتاتوری شاه و پس از آن ديده ايم.
بی جهت نبود که هندرسون پس از ديدار از مصدق در روز 27 ژوئيه 1952 به واشنگتن گزارش داد که او را نسبت به اوضاع كاملاً نااميد يافته بود، و با شنيدن سخنان وي نيز «احساس يأس» كرد، يأس از اينكه شخصي را كه «سد راه كمونيسم» ميدانست تا آن حد «بيثبات» میيافت و «آشكارا تحت احساسات و پيشداوري» نسبت به سياست آمريکا میديد. هندرسون اين سخنان را مينوشت تا ذهن ترومن را براي كودتا كه مورد قبول رئيس جمهور نبود آماده سازد.
در عین حال، رهبران حزب توده پس از اشاره به «انشعاب» کاشاني از جبههي ملي، اظهار داشتند که جبههي ملي و مصدق از شوق مردم ايران براي مبارزه با امپرياليسم «بويژه سود ميجستند.» از ديد آنان، در حالي که جبههي ملي مبارزهي مردم ايران را به مبارزه عليه بريتانيا «محدود» ميساخت، براي «نفوذ سياسي و اقتصادي آمريکا» در ايران امکانات فراهم ميآورد. آنان يادآور شدند که حزب توده و شوراي مرکزي اتحادیههای کارگری در 1327 غير قانوني شده بودند، بدون آنکه ذکر کنند که دادگستري، چند ماه پیش از آن، در زمان مصدق به دستور او به پروندهي اتهامات دروغين عليه حزب توده رسيدگي کرده، و دستگاه دادگستري آنان را از اتهامات وارده راجع به قضیهي 15 بهمن 1327توسط شاه تبرئه کرده بود – امری که در سیاست آمریکا علیه مصدق بی تأثیر نبود. اين نيز روشن است که عدم بازگشت آنان به ايران ربطي به دولت مصدق نداشت، بل به ارادهي شوروي مربوط بود.
در پاسخ به پرسش که «آیا تبلیغات حزب توده علیه نهضت ملی طی دو سال و اندی دولت مصدق در خدمت مبارزهی ضد استعماری ملت ایران بود یا زیانبار بود؟» نخست به برخی ازین مواضع رجوع کنیم.
برخلاف آنچه حسرت خوران آن دورهی حیات حزب توده مداوماً می کوشند با چکش به ذهن جوانان بی خبر از تاریخ آن دوران فروکنند، حزب توده تا کودتای نافرجام نهم اسفند 1332 همان مواضع ضد ملی را ادامه می داد. از آن پس نیز تنها از لحن تند خود کاست، نا اینکه مواضع ضد ملی خود را ترک گوید.
مطبوعات علنيِ حزب توده از فرداي سي ام تير در بارهی مصدق چه مينوشتند؟ آيا براستي بين جبههي ملي و حزب توده ائتلاف بزرگي صورت گرفته بود، چنانكه سفير آمريكا هندرسون مفتريانه گفته بود، تا مصدق را عامل كمونيسم جهاني بنماياند – افتراهايی که مخالفان ارتجاعی نهضت ملی قـِرقـِره میکنند. اگر چنين بود، پس چرا در سی ام تیر فقط كارگران برخي كارخانجات اعتصاب كردند، يعني كارگران كارخانجات تحت نفوذ حزب توده اعتصاب نكردند؟ آيا حزب توده اي كه حتي پس از سي ام تير روزنامههاي علني اش چون بسوي آينده و نويد آينده همچنان به مصدق مي تاختند با مصدق ائتلاف کرده بود؟ نويد آينده نوشت دكتر مصدق طي پانزده ماه نخست وزيري اش تا پيش از سي ام تير «قدم به قدم از مردم دور شده و در جهت منافع طبقات حاكمه و امپرياليسم گام برداشته است.» آيا اين نوشته سخن يک مؤتلف مصدق بود؟ آيا حزبي كه روزنامهي علني اش اتهام ميزد که در «گذشته مصدق علناً در راه امپرياليسم گام برداشت» و «با تبديل وطن ما به پايگاه جنگي ضدشوروي موافقت كرد» مؤتلف مصدق بود؟ حزب توده اين اتهامات بيشرمانه را هنگامي وارد ميساخت که مصدق در برابر فشار امپرياليستها براي تمديد ميسيون نظامي آمريکا مقاومت ميکرد. سفارت بريتانيا در آستانهي نوروز 1331 گزارش داد که «از نظر دکتر مصدق اين منطقي خواهد بود که بخواهد از شرّ ميسيون نظامي آمريکا خلاص شود. ... مصدق تا کنون بنابر اقدام خود از تمديد قرارداد ميسيون [نظامي آمريکا] يا امضاي هر سندي که موقعيت رسمي آن را دوام بخشد سرباز زده است.» براي حوالهي کار ميسيون به مجلس هفدهم مصدق خواسته بود بداند که آيا ممکن بود که ميسيون در ظرفيتي غيررسمي باقي بماند تا مجلس تکليف آن را روشن سازد، چه وي میدانست که، با توجه به جنبش سياسي ايران، مجلس نمي توانست آن قرارداد را تمديد کند. شاه به ژنرال آمریکایی زيمّـِرمَن (Zimmermann) تضمين داده بود که ميسيون نظامي آمريکا در امتيازات خود دچار هيچ نوع تقليلي نخواهد شد، و، بر اساس تقلبات انتخاباتي اي که به دست ارتش صورت گرفته بود، به اين اميد بسته بود که مجلس جديد به مصدق رأي نخواهد داد. وی افزوده بود که دولت جديدي که مجلس هفدهم برخواهد گزيد «قرارداد را تمديد خواهد کرد.»[xxxii]
در برخي از شمارههاي بسوي آينده منتشره پس از سي ام تير از جمله ميخوانيم: «مصدق بيش از پيش در ورطهي دشمني با مردم ايران غرق ميشود. مردم ضداستعمار [ايران] طومار قوانين قوانين ارتجاعي مصدق را در هم خواهند پيچيد و مزدوران امپرياليسم را كه به دستور او بر منصب قدرت نشسته اند به زير خواهد كشيد»؛ «گردانندگان "جبهه[ي] ملي" بيش از پيش ماهيت خود را نشان ميدهند. دكتر مصدق آخرين باقيمانده[ي] آزاديهاي فردي و اجتماعي مردم ايران را پايمال ميكند»؛ «دكتر مصدق براي امحاء آزاديهاي فردي و اجتماعي مردم ايران به توطئه[ي] دامنه داري پرداخته است. [ت.ا] "كميسيون امنيت،" كه پريروز به دستور مصدق تشكيل شد، وظيفه اي جز مختنق ساختن تودههاي ضداستعمار ايران ندارد. درين كميسيون جنايتكاراني نظير افشارطوس [رئيس شهرباني مصدق كه به دستور سيا ربوده شد و به قتل رسيد] شركت دارند. ...»[xxxiii] – اتهاماتی که حزب توده هرگز به قوام، براستی سرکوب کنندهی مردم، وارد نیآورد. آيا نويسندگان چنين سطوري همگام و هم آواي مصدق بودند یا همگام دستگاههای امپرياليستی؟ تحريف و جعل در قاموس مدافعان حزب توده حد و حصري نمي شناسد.[xxxiv]
این حملات هنگامی رخ می دادند که مواضع مصدق رادیکالتر از هر زمانی بود. او دیداری که هندرسون پس از سی ام تیر ازو کرد، مصدق به وی، از جمله، گفت: «آمريكا جز عامل بريتانيا در خاورميانه نبود. اظهار احساسات ضد آمريكايي كه در روزهاي اخير ديده شده بودند نشان دهندهي شكست ديپلماسي آمريكا در ايران بود.»[xxxv]
[i] این مقاله استخراجی است از کتاب بلندی به نام شالوده شکنی یک افسانه ...، کد در ایران از «ارشاد» جواز نشر دریافت نداشت و اکنون در انیران در دست انتشار است.
[ii] Henderson to Secretary of State, 3 August 1953, USNA, 788.00/8-352.
[iii] زيرک زاده، احمد، پرسش¬هاي بي پاسخ در سال¬هاي استثنايي، تهران،. ص 137.
[iv] همين دروغ در گزارش دیگری نیز آمده است. در تلگرافي به تاريخ بيست و يکم ژوئيه/سي ام تير 1332 از سفارت آمريکا، که ضميمه به گزارشهاي دفتر تحقيقاتي سيا اول اکتبر 1332/بيست وسوم مهر1332 است، دربارهي تظاهرات يادبود سي ام تير 1332، که هواداران دولت مصدق در نوزدهم ژوئيه برگذار کردند، آورده شده است که تعداد شرکت کنندگان هوادار مصدق «تنها تقريباً سه هزار تن» بود، اما هوادارن حزب توده در تظاهراتي جداگانه به همان مناسبت «دوازده هزار تن» بودند، که با ديسيپلين خود و حمل پرچم¬هاي متعدد ضد آمريکايي در آن شرکت داشتند. هواداران برجستهي مصدق تحت تأثير نمايش توده ايها و از بابت نمايش هواداران خود سرخورده شدند، اما در اظهار نظر سيا در بارهی آن تلگراف آمده است که گزارش سفارت در تضاد با خبر راديو تهران و روزنامههای تهران بود، که تعداد هوادارن دولت مصدق را صد هزار گفته و به زدوخورد در بين هواداران مصدق و توده ايها اشاره کرده بودند. در اين اظهار نظر همچنين گفته مي شود که نمايش صفوف منظم حزب توده «تأثير گذار»تر و «ناميمون»تر از «خشونت عوام» بود. بنگرید به:
Current Intelligence Bulletin, C.I.B., َ19 August1953; Current Intelligence Bulletin,C.I.B., 1 October 1953.
[v] “Communists demonstrate impressively in Iran,” 21 June [sic July] 1953, C.I.B., 3 March 1953.
[vi] هندرسون در نوامبر 1945، هنگامي که رئيس بخش خاورنزديک وزارت خارجهي آمريکا بود، این مطلب را بدقت و صراحتاَ طرح کرد: «از نقطهي نظر منافع ملي آمريکا، گفتن اين ديگر ضروري نيست که جنگ [جهاني دوم] اهميت سوق الجيشي خاور نزديک را مورد تأکيد قرار داده است، منطقه اي که کشورهاي تشکيل دهنده اش در وضعيت بازسازي شديد سياسي، اجتماعي، و اقتصادي هستند. اين دولت [آمريکا] به نقش قوي تري در سرنوشت اقتصادي و سياسي خاور نزديک و خاورميانه، بويژه با توجه به منابع نفتي [آن]، نياز دارد. بنگريد به:
Yergin, Daniel, Shattered Peace. The Origins of the Cold War, New York, 1990, p. 180.
[vii]Current Intelligence Bulletin,C.I.B., 7 April 1953.
[viii] سنجابي، اميد و نا اميدیها، لندن، 1368، ص 144. همچنین در سند سیا آمده است:
[x] مذاکرهي تلفني با يک عضو پیشین سازمان افسري (م. ه.) و يک کادر بالاي سازمان (ب. م.) در 24 اکتبر 2007/دوم آبان 1386.
[xi] National Intelligence Estimate, Probable Developments in Iran through 1953, Central Intelligence Agency, 13 November 1952, NIE-75, p.7.
البته، «رخنهی حزب توده در جبههی ملی» هم از آن اتهاماتی است که طی اين همه سالها کوچکترين اثباتی نيافته است!
[xii] “Comment on Tudeh postion in current Iranian situation,” Current Intelligence Bulletin/C.I.B., 3 March 1953.
[xiii]فریدون آذرنور، عضو ردهی بالای سازمان افسری نیز در ارتباط با تماس با قشقاییان مشخصاً می نویسد که رکن دو از آن دیدار با خبر بود و از وی و همکار او در این باره بازجویی کرد. بنگیرید به: آذرنور، فريدون، مصاحبهي اختصاصي راه آزادي با فريدون آذرنور در بارهي حوادث 28 مرداد 1332، پاريس، 1372.
[xiv] Current Intelligence Bulletin,C.I.B., 1 October 1953.
[xv]گفتنی است که مورخان شوروی (چون ایوانف، صالح علی اف، آگایف، و ...) پس از برکناری خروشچف همواره همان مواضعی را راجع به مصدق اختیار کردند که دولت شوروی در زمان استالین دنبال می کرد. دراین باره بنگرید به: دفتر ششم کارنامهی مصدق ...، در دست انتشار.
[xvi] فروتن، خاطرات، مجلد يكم، ص 220.
[xvii] براى جزئيات كودتاى خروشچف، ن.ك. به:
Knight, Amy, Beria, Stalin's First Lieutenant, Princeton, 1993, ch. 9.
[xviii] نكات زير از پيمان آلمان هيتلرى و روسيه شوروى بر مقاصد تجزيه آذربايجان و كردستان از ايران پرتو مىافكنند: «اتحاد شوروى اعلام مىكند كه اميال منطقهاىاش از جنوب كشور اتحاد شوروى متوجه به سمت اقيانوس هنداند. ... دولت شوروى آماده است طرح پيمان چهار قدرت دربارهی همكارى سياسى و [حمايت] اقتصادى متقابل را بپذيرد: [ازجمله] به اين شرط كه منطقهی جنوب باتوم و باكو در جهت خليجفارس بمثابه مركز اميال اتحاد شوروى پذيرفته شوند.»:
"Russo-German Negotiations for a Projected Soviet Sphere of Influence in the Near and Middle East, November 1940," in Sontag, R. J., & Beddie J. S., eds., Nazi-Soviet Relations, 1939-1941, U. S. Dept. of State Publ., no. 3023, Washington, D.C., 1948, pp. 255-59.
[xix] Egorova, N. I., "Iranskaia krizis' 1945-1946 gg., po rassekrechennym arkhivniym doumentam," Novaia i Noveishaia Istoriia, 1994, pp. 24-43; Georgii Mamulia, "Gruziia v pervie khody kholodnoi voiny (neizvestnye stanitsy iranskogo i turetskogo 1947-1947 gg), Vertikali istorii, no. 5, 2003, pp. 55-73; Jemil-Hesenli, Ghunej Azerbaijan, Tehran-Baky-Moskva arasynda, 1939-1945, Baku, 1998; idem, Suyoq Muharebenin bashlandiqi yer-guney Azerbaijan, 1945-1946, Baku, 1999; idem, Ghunej Azerbaijan Sovet-Amerika-Inkiltera garshydurmasy, 1941-1945, Baku, 2001.
[xx] براى يك مطالعه دقيق در اين زمينه، ن.ك. به:
Broué, Pierre, Histoire de l'International Communiste, 1919-1943, Paris, 1997.
[xxi]بنگرید به خسرو شاکری (زند)، ترومن و استالین. غروب شوکت «جناب اشرف» احمد قوام السلطنه، آلمان، 1993.
[xxii] National Intelligence Estimate, Probable Developments in Iran through 1953, Central Intelligence Agency, 13 November 1952, NIE-75.
[xxiii] Henderson to Secretary of State, 28 July 1952; USNA, RG84/Box 29.
[xxiv]بنگرید به:
United States Government, Foreign Relations of the United States, 1952-1954, Vol. X, Iran, Washington DC, 1989 (FRUS, X).
[xxv] The Oil Forum to Dean Acheson, 14 August 1952; USNA 788.00/8-1452.
[xxvi] United States Council of the International Chamber of Commerce to George C. McGhee, 7 December 1951; USNA 888.10/12-751.
[xxvii]“Persia’s Economic Situation,” 29 October 1951, FO 371/98623, p. 4; “Financial Difficulties and the Prospects of the Iranian Govrenment,” 1951, FO 371/98625; Middleton to Eden, 29 October 1951; FO 371/91483; “Economic Report No. 2, June and July 1951; 24 August 1951, FO 371/9148; "Persia, Economic Report, No. 3; 24 October 1951; FO 371/9148;“Survey of the Economic and Financial Situation in Iran at the Close of the Iranian Year 1330,” FO 371 371/98623;
British Embassy to Foreign Office, 4 February, 1952 and 19 May 1952; FO 371/98625; Bailey, “Financial Difficulties …,” Washington to Foreign Office, 26 July 1952; FO 371/9862; “Estimate of the Possible Inflationary Effects of an Increase in the Persian Note Issue,” British Embassy to Foreign Office; 1952, FO 371/98625; British Embassy, Tehran, to Foreign Office, 19 May 1952, FO 371/98625.
[xxviii]Clawson, P. and S. Sassanpour, “Adjustment to a Foreign Exchange Shock: Iran, 1951-1953,” Intern. Jrl. of Middle East Studies, 19, 1987, pp. 1-22; Heiss, “International Boycott of Iranian Oil and anti-Mosaddeq Coup of 1953,” in Mohammad Mosaddeq and the 1953 Coup in Iran.
[xxix] محمد مصدق، خاطرات و تألمات، تهران، 1358، ص 205.
[xxx] Henderson to Secretary of State, 8 August 1952; USNA, 788.13/8-852.
[xxxi] Henderson to Secretary of State, 8 August 1952; USNA, 788.13/8-852.
[xxxii] کاردار سفارت بريتانيا همچنين گفته بود که مصدق نيز چنين تضميني داده بود، اما اين نظر خلاف موضعي بود که مصدق صريحاَ به مقامات آمريکايي بيان داشته بود. بنگريد به : (Middleton to Foreign Office, 17 March 1952; FO 371/98636) مصدق در آوريل 1952 ادامهي کار ميسيون را مجاز دانست، اما بدون جنبهي نظامي آن.
[xxxiii]بسوي آينده، به ترتيب مورخ اول ديماه 1331؛ دهم ديماه 1331؛ بيستم بهمن 1331.
[xxxiv]برای ملاحظهی تصویر هایی از برخی روزنامه های توده ای در آن زمان، بنگرید به خ. شاکری-زند، ترومن و استالین. غروب شوکت «جناب اشرف» احمد قوام السلطنه، آلمان، 2013.
[xxxv] Henderson to Secretary of State, 28 July 1952; USNA, RG84/Box 29.
نقدی بر پاره ای از نظرات پیرامون نقش حزب توده در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد
بخش دوم
آیا تنها حزب توده بود که با افشاگری پیشاپیش کودتای نخست (25 مرداد) مانع از موفقیت آن شد؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت به احتمال نخستین گروهی یکه مسئله کودتای در پیش را مطرح کرد یکی از روزنامه های علنی حزب توده (شجاعت) بود، و روزنامهي دیگری یکسال پیش از آن شعار داد: «افسران، درجه داران، سربازان شرافتمند! باید کودتا را به جنگ با کودتاچیان مبدل ساخت.»[xxxv] اما این بدین معنا نیست که مصدق خود از برنامهي کودتا کاملاً بی خبر بود. چنانکه در بالا آمد، مصدق در مذاکرات خود، بویژه پس از سی ام تیر به دشمنی آمریکا با دولت ملی اشاره می برد و هنگامی که در پائیز 1331 سرلشکر حجازی، یکی از نامزدهای کودتا، را دستگیر کرد (ولی بعد آزاد کرد، چون بعنوان مردی قانونی نمی توانست او را بدون مدرک مشخص محاکمه کند) و سپس حکم دستگیری زاهدی، نامزد جدی تر رهبری کودتا را صادر کرد، بخوبی می دانست که کودتایی در برنامه بود. رویداد نهم اسفند برای قتل او و سپس قتل فجیع افشارطوس نیز باید وی را هشدار کرده بوده باشد. اما خبر این را که کودتا دقیقاً در چه روزی رخ می داد به احتمال قوی از حزب توده دریافت کرد. البته، اینجا نیز اختلاف کم نیست. کیانوری[xxxv] ادعا کرده است که وی آن خبر را تلفناً شب قبل به مصدق داده بود. برخی گفته اند که سروان اسماعیل فیاضی[xxxv] این خبر را به حزب رسانده بود. سرگرد مهدی همایونی،[xxxv] كه زيردست سرهنگ اسكندر آزموده قرار داشت و «رسماً» جزو كودتاچيان بود (و از همينرو جزو دستگيرشدگان 25 مرداد بود)، مطالب تازهاى را دربارهی برنامه كودتاى 25 مرداد فاش مىگويد. از جمله، نكتهی مهم اين است كه او مىنويسد كه اخبار «اين جنبوجوشها و تصميمات و مأموريت [كودتاچيان] را با سرعت هرچه تمامتر از طريق سرگرد محبّى، سرگرد خليلى، و سروان عباسى [به سازمان افسران] اطلاع دادم و تأكيد كردم [كه] كودتايى در شرف تكوين است و [لازم است] از طرف سازمان نظامى حزب توده، جبههی ملى، و دكتر مصدق، نخستوزير، آمادگى كامل با كودتا تدارك شود»[xxxv] ــ امرى كه نشان مىدهد حزب توده دستكم از دو سمت اطلاع كسب كرده بود.
در عین حال، بايد يادآور شد كه بابك خسروى فصل 22 از نقد خود به خاطرات كيانورى را به اين اختصاص مىدهد تا ثابت كند كه ادعاى كيانورى دربارهی تلفن به مصدق نادرست است و «شخص ناشناسى» كه مصدق مىگويد شب قبل از كودتا خبر آن را تلفناً به او داده بود كسى جز سرهنگ مبشرى نبود. او اظهارات گوناگون، ازجمله اين احتمال را رد مىكند كه ممكن است آن مرد سرگرد علىاصغر فولادوند بوده باشد تا به نقطه نظر خود دربارهی مبشرى برسد.[xxxv] اما سروان فياضى و هم سرهنگ مهدى همايونى، افسران گارد شاهنشاهی، كه بنابر نوشتهی اميرخسروى بايد منبع مبشرى بوده باشند،[xxxv] اخيرا در ملاقاتى با يكى از رفقاى سابق خود گفتند كه «اطلاع» دكتر مصدق «از برنامهی كودتا ... توسط سرگرد فولادوند» به او رسيد. فياضى و همايونى گفتند كه سرگرد فولادوند، رئيس ستاد گارد سلطنتى تحت فرماندهى سرهنگ نصيرى بود، «افسرى شريف و طرفدار مصد،ق بود»[xxxv] و خبر كودتا را از طريق «مهندس فريور به مصدق اطلاع داد. ... آقايان [فياضى و همايونى] از اينكه اين مهندس فريور همان است كه عضو حزب ايران و وكيل مجلس در دوره چهاردهم مجلس بود يا نه چيزى نمىدانند.»[xxxv]
آنچه بسیاری در آن تردید کرده اند ادعای کیانوری است.[xxxv] علاوه بر ایرادات امیرخسروی، این را نیز باید افزود که در جزوهی حزب توده به نام دربارهی 28 مرداد کوچکترین اشاره ای به این مکالمهی ادعایی کیانوری با مصدق نمی شود. اگر هم این موضوع پشت درهای بستهی پلنوم چهارم مطرح شده باشد، مصدق اسیر در احمد آباد توانایی اطلاع ازین ادعا را نداشت که آن را تکذیب کند. بنابر این کیانوری تنها به قاضی رفته است. نکتهی دیگر در همین باره این است که در نامه های اعضای هیئت اجرایی حزب توده به اعضای کمیتهی مرکزی در مسکو، که پس از 28 مرداد نوشته و ارسال شد، هیچ اشاره ای به این ادعا نشده است.
پس، ادعاهاى پيشين همهی افسانههاى ساخته كيانورىاند، دروغهايى كه پس از مرگ مصدق عنوان شدند و ديگر قابل تكذيب از سوى مصدق نبودند. آيا اكنون مىتوان براى اين ادعاى آبراهاميان[xxxv] داير بر اينكه «رهبران حزب توده به مصدق پيشنهاد كمك كردند و او رد كرد» كوچكترين اعتبارى قائل شد؟ هيچيك از ادعاهاى آبراهاميان در اين زمينه شايسته يك مورخ نيست. اگر او در سال 1980 از اين اسناد خبرى نداشت، بعد از 1993 مىتوانست و بايد هم، به اسناد آذرنور دربارهی مواضع و كاهلى حزب توده در 28 مرداد، كه براحتى در دسترس هستند، رجوع مىكرد. عدم علاقه به گفتن واقعیت ها دربارهی حزب توده و بدنامكردن مصدق، همچون در گذشته، آشكار است. او بروشنى خود را در همان موضع مورخان شوروى قرار مىدهد. اين را هم بايد افزود كه اهميت اينكه چه كسى به مصدق خبر تدارك كودتا را داد آنقدر حائز اهميت نيست كه حزب توده، چنانكه در بالا ديديم، دست روى دست گذاشت تا كار از كار گذشت. تازه اگر هم اين صحت داشته بوده باشد كه براستى خبر كودتا از طريق حزب توده ــ چه مبشرى و چه كيانورى ــ به مصدق رسيده بود، مسلماً باز مسؤوليت سياسى حزب توده در پيشگاه ملت ايران كمتر از بار مصدق نيست.
يك تحریف بزرگ غیراخلاقی آبراهاميان در مقاله اخيراش[xxxv] تكرار گفتهی غيراخلاقى مازيار بهروز است كه به حسام لنكرانى (يكى از چهار تن از اعضاى حزب توده كه توسط رهبر نظامى آن حزب به قتل رسيدند) در کنار سرهنگ فرزانگان و برادران بوُسكوُ، به حسام لنکرانی برچسب «عامل محلى» سیا در كودتای 28 مرداد مىزند (آبراهاميان آنقدر «مطلع» است كه از حسام لنکرانی به نام «احسام» (Ehsam) لنکرانی ياد مىكند، حتی در کتاب اخیراش!). چنانكه پیش ازین هم نشان دادهام،[xxxv] اين اتهام مُهملى است كه از جانب رئيس محلى بخش سيا به نام اُونى به يك كادر بالاى حزب توده وارد شد، كه بنابر دستور اعضاى كميتهی مركزى در تهران يك سال پيش از كودتا توسط خسرو روزبه به قتل رسيده بود. آبراهاميان توجيهات روزبه را پیرامون قتل خونسردانهی لنكرانى تكرار مىكند و مىگويد كه او به «مشكل اعتياد» دچار آمده بود. او لنكرانى را يك «آژان پرووكاتور تمامعيار» مىنامد كه به «خانهی یک روحاني سرشناس بمب انداخت و به منازل دیگر [روحانیون] به نام حزب توده اعلاميه مىفرستاد و طى آنها طلوع بامداد قريبالوقوع جمهورى "لاخداى" روشنى را بشارت مىداد.» این اقدام «برخى، ازجمله «رهبران آيندهی جمهورى اسلامى، را به هراس مىانداخت.»[xxxv] خوانندگان او بايد فرض بدانند كه اين كيانورى، يك رهبر برجستهی حزب توده در آن زمان، است كه حسام لنكرانى را متهم مىكند. اما جالبتوجه است كه ازين مطلب در خاطرات كيانورى ذكرى نمىرود، بلكه ويراستاران او، در يك پانوشت نقلقولى از آيتالله طالقانى مى آورند كه باز ربطى به مردى كه يك سال پيش از كودتا به قتل رسيده بود ندارد. کیانوری در خاطرات[xxxv] خود در پاسخ به ادعای مارک گازیوروفسکی که برادران لنکرانی عامل ام آی 6 (MI6) بودند می گوید:
من باور نمی کنم؛ اگر آنها عامل ام.آی. 6 [می]بودند، پس از 15 بهمن 1327 تا روزی که ما ایران را ترک کردیم می توانستند در هر لحظه تمام کمیتهی مرکزی حزب و سازمان افسران را تحویل دستگاه بدهند. ...
چگونه مىتوان از اين سرهمكردن (collage) به عنوان «كذب مُهمل» نام نبرد؟ براستى كه دشوار است.
حسام لنكرانى شخص برجستهاى در سازمان مخفى حزب توده بود. چنانكه غلامحسين فروتن، عضو پيشين ك. م. حزب توده كه در سالهاى 1340 به مائوئيسم گرويد،[xxxv] مىگويد طرح فرار سران زندانی حزب توده از زندان در 1328 توسط حسام لنكرانى و همكارانش ريخته شده بود. فروتن مىافزايد كه «حسام لنكرانى و ياران او سه محل براى پذيرايى از اعضاى كميتهی مركزى تدارك» ديده بودند. جالب است که، بنابر گفتهی روزبه، رهبرى حزب توده با فرار او از زندان مخالفت كرده بود. طراحان فرار كه از سازمان افسرى بودند تنها هنگامى به اجراى طرح رضايت دادند كه روزبه نيز به شمار فراريان افزوده شود.[xxxv] اجراى طرح براى فرار رهبران حزب توده اهميت نقش حسام لنكرانى در سازمان مخفى حزب توده را نشان مىدهد. اما او كمتر از دو سال پس از فرار آنان، در شهریور 1331 (یک ماه پس از سی ام تیر)، توسط رهبرى تهران به مرگ محكوم شد و به دست روزبه و همکاران اش به قتل رسید. اينكه فرمان قتل حسام لنكرانى را رهبران حز ب در تهران صادر كردند هم در اعترافات روزبه آمده است و هم از نامهی سه تن از هيئت اجرايى (جودت، يزدى و بهرامى) خطاب به اعضاى ك. م. در مسكو در فرداى كودتاى 1332 آشكار مىشود. در تابستان سال 1329 بهرامى رسماً در جلسهی هيئت اجرائيه وجود «باند فروتن، مريم، قريشى و لنكرانى» را «فاش نمود» و نقشههاى پشت پرده آنها را «برملا ساخت.» «بهرامى ثابت نمود كه اين باند مركز دومى بهطور مخفى براى ادارهی حزب به وجود آورده و قصدش قبضهكردن تمام حزب و نهضت است. ماهيت اين دستهبندى و مقاصد آن را در جريان بركنارى بزرگ علوى و برگزيدن لنكرانى به كار حساس و مهم ارتباط با دوستان [منظور شوروىهاست] (آذرنور)] مىتوان فهميد.»[xxxv] سه امضاكنندهی نامه (جودت، يزدى و بهرامى) از جمله از «فساد اخلاقى» كيانورى، قريشى، و لنكرانى سخن مىرانند كه هيئت اجرائيه «مدارك كتبى آن را در اختيار دارد.»[xxxv] اما اين تنها لنكرانى بود كه توسط رهبرى تهران «مجازات شد.»[xxxv] برخلاف تصور باطل معمول در ميان ايرانيان، آشنايى آبراهاميان با زبان فارسى ناچيز است، اما این ناآشنایی با زبان فارسی بر او عذرى نمىنهد كه، همانند مازيار بهروز، نسبت به كتاب فريدون كشاورز، يك عضو مهم رهبرى حزب توده در آن زمان، و پيرامون قتل حسام لنكرانى بىاعتنا بماند.[xxxv] نکتهی مهم اینجاست که برخلاف اخلاق حرفه ای (deontology) آبراهامیان کسی را که به ناحق یک سال پیش از 28 مرداد به اتفاق آراء اعضای کمیتهی مرکزی تهران به قتل رسیده بود به این متهم می کند که در جریان کودتای 28 مرداد در کنار برادران رشیدیان به خدمت به ارتجاع و اینتلیجنس سرویس و خیانت به نهضت ملی مشغول بود، و می افزاید همینکه همکاری وی با اینتلیجنس سرویس اشکار شد به قتل رسید![xxxv] در واقع وی قتل حسام لنکرانی توسط رهبری حزب توده با اتهام همکاری با دستگاه جاسوسی بریتانیا توجیه می کند. (شبيه همين اتهام را مؤلف گزارش سيا دربارهی كودتاى 28 مرداد، دونالد ويلبر، نسبت به حسين فاطمى وارد آورده است و او را «عامل» بريتانيا خوانده است.[xxxv]) شگفت انگیز است که یک مورخ دانشگاهی، که حتی نمی تواند، ظرف 13 سال، اسم کوچک لنکرانی را بدرستی بنویسد، بدون ذکر کوچکترین منبعی، چنین اتهام بزرگی را وارد می آورد – یک بار چون جاسوس سیا و دیگر بار همچون همکار اینتلیجنس سرویس. شگفت انگیز تر این است که هیچ یک از خوانندگان حرفه ای مقاله و کتاب آبراهامیان این تحریف خشن را نه به وی و نه به ناشر وی تذکر نداده اند. بی قیدی در تاریخ ایران تا چه حد؟
اسف انگیز این است که مورخی که برای مقصر نشان دادن مصدق براحتی از منابع غربی نقل قول می آورد[xxxv] از نقل قول از منابع حزب توده در این زمینه خودداری می کند، چون به سود موضع سیاسی او نیست. او نه تنها از رجوع به نوشتهی بسیار مهم عضو منشعب از کمیتهی مرکزی کیانوری فریدون آذرنور پرهیز می کند،[xxxv] بلکه حتی از مراجعه به مقالهی ع. كامبخش هم، كه معروف به داشتن مناسبات با كا. ژ. ب بود، امتناع مىورزد، چون نوشتهی او درباره كاهلى حزب توده بسيار فراتر از آن مىرود كه انتظار مىرود و خلاف تفسير خطاآميز آبراهاميان از ملاقات هندرسون با مصدق است. كامبخش مىنويسد:
اين بار [در 28 مرداد] حزب توده ايران و سازمانهاى دمكراتيك [وابسته به آن] نيز فريب خورده از خود هشيارى نشان ندادند. ارتجاع با تمام وسايل وارد ميدان شد. شب 27 مرداد تمام دار و دستههاى فاشيستى و اوباش بسيج شده به بيدادگرى پرداختند. رهبرى حزب توده ايران كه نمىخواست در چنين لحظاتى به پرووكاسيون كشانده شود و موجبات مداخلهی نيروى ارتش و پليس را فراهم آورد، به اعضاى خود دستور داد پراكنده شده، به خانههاى خود بروند و بهانه براى زد و خود و تصادم به دست ندهند. ... در اين شرايط كه هر اقدامى با دشوارى و مسئوليت خاصى توأم بود، رهبرى حزب توده ايران به اين نتيجه رسيد كه لااقل توافق مصدق را براى دعوت از مردم به مبارزه با توطئهی ارتجاع جلب نمايد، تا بدين وسيله حزب و ساير سازمانهاى دمكراتيك بتوانند شعار «دفاع از دولت قانونى منتخب مجلس» را اعلام دارند.
او پس از تكرار پارهاى از تزهاى معمولى حزب توده مىافزايد:
رهبرى حزب توده ايران نيز در اين مورد در خور سرزنش است، زيرا، با اينكه حزب، به طورى كه پس از كشف سازمان افسرى معلوم شد، بيش از 600 افسر از رستههاى مختلف ارتش در اختيار داشت، اقدامات لازم را به عمل نياورد. ... بايد اضافه كنيم كه مصدق و هم حزب توده ايران پس از فرار شاه دچار غفلت و آسودهخيالى شدند. در حزب توده ايران در فاصلهی چهار روزى كه ميان حملهی اول در 25 مرداد و يورش دوم آن كه به كودتاى 28 مرداد منجر شد، از نو تمايلات چپروانه اوج گرفت. رهبرى حزب نتوانست ازين چپروى جلوگيرى كند، و در نتيجه شعار جمهورى دمكراتيك تودهاى[xxxv] اعلام شد، و اين امر از طرف مصدق بهمثابه كوشش براى بركناركردن او و به دست گرفتن حكومت از جانب حزب توده تلقى شد.[xxxv]
با اينكه،کامبخش، پس از اشاره به قطعنامههاى پلنوم چهارم (1336)، دربارهی «اشتباهات» رهبرى حزب توده، باز به سبك مرسوم حزبى «ضعف و تزلزل» مصدق را مسؤول شكست دانست، نمىتوان نظرات وى دربارهی خطاهاى حزب توده را ناديده گرفت ــ امرى كه آبراهاميان كلاً ناديده مىگيرد.
همين «غفلت و آسودهخيالى» حزب توده را، علاوه بر خود کیانوری،[xxxv] يكى از اعضاى سازمان افسرى به نحوی ديگر و مفصلتر بيان مىدارد.[xxxv] (آبراهاميان كه ازين منبع در نوشتههاى اخير خود نقلقول آورده است مىتوانست از خاطرات سرگرد مهدى همايونی بهره گيرد، اما تز ازپيشبافتهاش او را مانع مىشود.)
آیا حزب توده می توانست با تکیه به سازمان افسری، همراه با نیروهای کارگری و کارمندی، خود مانع از آن شود که نهضت ملی در نتیجهی کودتای دوم (28 مرداد) سرکوب گردد؟
در این مورد در برابر اعتراضاتی که به حزب توده شده است، کیانوری یک ارزیابی از نیروهای سازمان افسری تدوین کرده است که بنابر آن حزب توده توانایی مقابله با کودتا را نداشت.[xxxv] در عین حال، مذاکرات جسلهی هیئت اجرایی حزب در صبح 28 مرداد این طور می رساند که رهبری حزب توده می خواست اقدامی در جهت مقابله با کودتا انجام دهد، اما کیانوری رفقای خود را قانع ساخت که چنان اقدامی می بایستی با موافقت مصدق انجام می گرفت و داوطلب تماس با مصدق شد و گزارش داد که نخست مصدق معتقد بود که بر اوضاع مسلط بود و دیگر بار چنین آورد که مصدق گفته بود: «آقا! همه به من خیانت کردند. شما اگر کاری از دستتان بر می آید، بکنید»[xxxv] البته، کیانوری شاهدی ندارد که چنین تلفن هایی به مصدق کرده باشد. نه مصدق این امر را تأیید کرده است و نه نظر کامبخش دایر بر عدم اعتماد مصدق به رهبری حزب توده مؤید این ادعاست.
چندی پس از کودتا سرگرد همايونى در سلطنتآباد افسر نگهبان مصدق شد. مىدانيم كه زمان كوتاهى پس از كودتا سران كرملین در مورد پيروزى آمريكا در ايران به خود آمدند، و مطبوعات شوروى سرانجام به درج مقالات تندى عليه آمريكا و به نفع مصدق دست زدند، و دربارهی دادگاه سلطنتآباد به سود مصدق گزارش مىدادند. در اين زمان ديگر خروشچف و همكاران اش به دستگاه كا. ژ. ب. مسلط بودند و مىتوانستند دستورات لازم مورد نظرشان را صادر كنند. از همينروست كه اغتشاش در درون رهبرى حزب توده نسبت به كودتا نيز از ميان رفت. طرح فرار مصدق به كمك سازمان نظامى ريخته شد و از طريق سرگرد همايونى به اطلاع او رسيد.[xxxv] به گفتهی همايونى، مصدق پس از خواندن نامهی ارسالى حزب توده با آن طرح مخالفت كرد: «موضوع چيست و براى چه اين اقدام خطرناك را مرتكب مىشويد؟ ... من با فرار به سه دليل عمده موافقت ندارم.» او سپس سه دليل برمىشمرد:
1. «من به حزب توده اعتماد ندارم، زيرا در تمام مبارزات من، علاوه بر اينكه از من پشتيبانى نكرد، ضرباتى هم بر مبارزات وطنپرستانهی من و طرفدارانم [وارد] آوردهاند، به شرح زير: الف) در مبارزهی من عليه شركت نفت انگليس و ملىكردن آن. ب) در اعلام قرضهی ملى، كه تمام مردم از آن استقبال كردند، حزب توده كوچكترين كمكى نكرد، و اعضاى آن هم پشتيبانى نكردند. ج) در بين 25 تا 28 مرداد، كه كودتا در نطفه خفه شد و شكست خورد، علاوه بر اينكه نيروهاى خود را براى مقابله با كودتاچيان تجهيز نكردند و براى مذاكره و مشورت آمادگى خود را اعلام نكردند، اعضاى سازمان جوانان حزب توده در خيابانهاى لالهزار و اسلامبول شعار «مرگ بر مصدق» مىدادند.
2. «من مىخواهم به محكمه بروم و 800 صفحه لايحه و دفاعيه خود را، كه بر عليه شاه و خانواده ستمگر و جنايتكار او نوشتهام، به مردم ايران و جهان بنمايانم و كليه سازشها و ساخت و پاختهاى آنان را برملا كنم.»
3. «اينكه پس از فرار من از زندان و ضربهزدن به دولت زاهدى (كه معلوم نيست با موفقيت انجام شود) [ك.م. حزب توده] با من چه خواهند كرد و مرا مانند يك زندانى در خانهاى، هرچند راحت، مخفى خواهند كرد، كه در آن خانه با هر صداى كوچكى و يا درزدنهاى (مأمور آب، برق، سپور، و غيره) من بايد از ترس مثل بيد به لرزه درآيم، در صورتى كه در اينجا با خيال راحت تحت نظر پاسداران و شما افسران حفاظت مىشوم و كوچكترين ناراحتى ندارم.»[xxxv] (سرنوشت غمانگيز فاطمى در پناهگاه حزب توده بخوبى صحت اين نكته را روشن مىكند.)
اگر مصدق به سرگرد همایونی گفته است که درباره خلاصی وی از زندان ونگهداری از او در خفاگاه به حزب توده اعتماد نداشت، می توان تصور کرد که بی اعتمادی او به حزب توده در زمینهی همکاری در بارهی سرنوشت کشور بمراتب بیشتر بود و تعجبی ندارد که وی پیشنهاد احتمالی حزب را برای همکاری بپذیرد. این عدم اعتماد مصدق را کامبخش هم در ارتباط با طرح شعار «جمهوری دمکراتیک توده ای» تأیید می کند. جالب است که خود کیانوری نیز تأیید می کند که حزب شعار «جمهوری دمکراتیک» مطرح کرد و تصویب آن را به گردن هیئت اجرایی در تهران می اندازد، اما، بدون آنکه بگوید چه کسی آن را در آن هیئت مطرح ساخت، آن را شعاری «صحیح» تلقی نمی کند که موجب «رم کردن عده ای از ما» شد![xxxv]
هنگامىكه آبراهاميان به نحوى گسترده و مؤيداً از منابع امريكايى و بريتانيا نقل مىكند كه طراحان كودتا مطمئن بودند كه حزب توده و جبههی ملى، در صورتى كه بهمنظور مقاومت، افراد خود را «به خيابانها بريزند،» شكست خواهند داد[xxxv] او باز براستى مىخواهد عدم اقدام از سوى حزب توده را توجيه كند. در صورتى كه اوضاع و احوال نبرد جز اين مىبود، آيا تاريخشناسان جدى يك چنين ادعاى جبرى فاتحان را دربارهی پيروزيشان مىپذيرفتند؟ تصادفى نيست كه آبراهاميان از توجه به استدلالات جزء به جزء يكى از مسؤولان سازمان افسرى حزب توده، يعنى آذرنور، درمىگذرد كه دربارهی عدم كفايت رهبرى حزب توده و توجيهات فىبعدالواقعه آن نوشته است. بر همين نَسَق، بايد تأكيد ورزيد كه ادعاهاى كيانورى و كسانى (چون جوانشير) كه از خط او پيروى كردهاند، داير بر اينكه سازمان نظامى حزب توده براستى نيرومند نبود، از بن نادرستاند.
آذرنور كه از مسؤولان سازمان افسرى حزب توده بود، روايت كاملاً متفاوتى عرضه مىكند و ادعای کیانوری را دایر بر عدم توانایی حزب با مقابله با کودتا با تحلیل رد می کند.[xxxv] او، پس از يك تحليل جزء به جزء تحريفات كيانورى پیرامون قدرت سازمان نظامى، اظهار مىدارد كه سروان علىاشرف شجاعيان،[xxxv] يكى از افسرانى كه از خانهی مصدق دفاع كرد، تنها يكى از 70 درصد فرماندهان تانكهاى شرمن در تهران بود كه عضو سازمان افسرى حزب توده بودند. او، عليرغم جراحتهايى كه برداشته بود، با سلطنتطلبان جنگيد. او بدون فرمانى از سوى حزب در اين نبرد ايستادگى كرد. يك عضو ديگر سازمان افسرى كه در مقام فرمانده تانك به عنوان عضو نيروهاى سلطنتطلب به خانهی مصدق حمله كرد ستوان مرتضى ايروانى بود. آذرنور مطمئن است كه اگر به او دستور داده بودند، او سلطنتطلبان را نشانه مىگرفت. آذرنور با اطمينان اظهار مىدارد كه همهی افسران حزب توده در انتظار دستور از بالا بودند ــ دستورى كه هرگز نرسيد. 29 تن از اين افسران در نيروى هوايى بودند، 7 تن فرمانده توپخانه، 17 تن افسر پياده، 25 تن مهندس ارتش و 23 تن افسر ژاندارمرى. افزون بر اينها، از 47 تن افسر حزب توده در شهربانى 24 تن در پستهاى كلانترىهاى تهران بودند. اينها نيروهاى قابل اغماضى نبودند و اقدام آنان مىتوانست از كودتاى دوم پيشگيرى كند.
بدينسان، آذرنور ادعاى كيانورى را رد مىكند كه قدرت سازمان نظامى حزب توده افسانهاى بيش نبود.[xxxv] وى مىافزايد كه تعداد افسران تودهاى از پنج افسر عراقى، 12 افسر مصرى، و 22 افسر ليبيايى كه آن سه سلسلهی سلطنتى را برانداختند، بهمراتب بيشتر بود. بايستى افزود كه جنبش ضدامپرياليستى ايران از توشهی چند سال مبارزاتى نيز برخوردار بود كه اعراب فاقد آن بودند.
حزب توده افسرانى داشت كه در پستهاى مهمى قرار داشتند و مىتوانستند مانع از كودتا شوند. سه افسر تودهاى ــ ستوان ژاندارمرى عبدالله مهاجرانى،[xxxv] ستوان صادق قائممقامى،[xxxv] و سروان حسين كلالى[xxxv]ــ محافظان سرتيپ زاهدى، رهبر عمليات كودتا بودند. سرهنگ كاظم جاويد[xxxv] عضو سازمان افسرى، آژودان شخصى شاه بود. او نيز مىتوانست شاه را پيش يا پس از سفر 25 مرداداش به قتل برساند. اين افسران مىتوانستند در يكى از مراحل، دستكم، در صفوف كودتاچيان اغتشاشى جدى ايجاد كنند. علاوه بر اين، معاون سرهنگ بختيار، رئيس بعدى ساواك كه در آن زمان فرمانده هنگ كرمانشاه بود و گفته مىشد كه به سوى تهران حركت كرده بود كه، در صورت مقاومت با کودتا، از كودتاچيان حمايت كند، سرگرد عبدالعزيز رستمى گوران بود.[xxxv] او نيز مىتوانست با دستور از طرف حزب، بختيار را در راه عزيمت به سوى تهران از ميان بردارد. بايد افزود كه، بنابر متنى كه سرگرد امير شفابخش از سازمان افسرى در اختيار اميرخسروى گذاشت، در شب كودتا سرهنگ مبشّرى گفته بود كه
از چند ماه پيش ازين، هيأت اجرائيهی كميتهی مركزى حزب از برنامه رويارويى چشم پوشيده است.»[xxxv]
ترديدى نمىتوان داشت كه ورقا بخشهاى مربوط به اين موضوع در دو كتاب اخيرش[xxxv] را در پاسخ به آذرنور و بعضاً اميرخسروى نوشته است (بدون آنكه به نوشتههاى آنان اشارهاى كند) ــ او در توجيه كاهلى حزب توده مدعى مىشود كه كمونيستها اصولاً «مخالف ترور» هستند. اين حرف از بيخ و بن باطل است، چه، نه فقط حزب توده به اين كار دست زد (ازجمله ترور محمد مسعود و قتل حسام لنكرانى)، كه خود لنين براى از بينبرداشتن برخى از دشمنان خود از ترور استفاده مىكرد.[xxxv]
بنابر داده های بالا، سازمان افسری با داشتن چندین افسر در کنار شاه و زاهدی و دیگر کودتاچیان می توانست با دستگیری یا حتی ترور آنان ورق را برگرداند و مانع از پیشرفت کودتا شود. البته، به نظر این نویسنده، با توجه با وضعی که بر ک.م. حزب کمونیست شوروی پس از کودتای خروشچف علیه برییا (Beriya) حاکم بود، سران جدید شوروی نه هنوز سیاست روشنی در مقابله با آمریکا داشتند و نه وسایل تشکیلاتی لازم را، که هنوز در دست عمال برییا بود در اختیار داشتند که به رهبران حزب توده خط مشی لازم را برای اقدام علیه کودتا را بدهند.
بسیار پرسیده اند که چرا دکتر مصدق خود مردم را همانند سی ام تیر به میدان مبارزه برای مقابله با کودتا فرانخواند. باید به یاد آورد که مصدق پس از استعفا شخصاً مردم را به تظاهرات فرا نخواند، بلکه این خود مردم بودند که در تهران و شهرستان ها با پخش خبر استعفای او دست به تظاهرات زدند و سپس نمایندگان جبههی ملی در مجلس طی اعلامیه ای روز سی ام تیر را روز اعتصاب عمومی اعلام کردند و سپس ملا کاشانی نیز این دعوت را تأیید کرد. مصدق چون مردی لگالیست (قانونگرا) و پاسفیست و هوادار مبارزهی مسالمت جویانه با هرگونه اقدامی که موجب قتل مردم به دست ارتجاع می شد مخالف بود. از همین رو نیز، در خاطرات و تألمات اش متذکر می شود که استعفای او، که به کشتن چند صد نفر از مردم در سی ام تیر منجر شد، اشتباه بود. بنابر این، تفکر و منش سیاسی مصدق، مصدق نمی توانست تن به اقدامی دهد که، با توجه به خطر پیاده کردن نیروی نظامی توسط بریتانیا در خوزستان و حمایت از «نخست وزیر قانونی» شاه سرلشکر زاهدی (که مطابق خبر ارگان مخفی حزب توده، تحت نظر کیانوری، به خوزستان رفته بود[xxxv])، از یک سو، و ورود نیروهای شوروی به ایران به بهانهی قرارداد 1921 ایران و شوروی، از دیگر سوی، موجب جنگ داخلی شود که می توانست به تجزیهی ایران بیانجامد.
از سوی دیگر، مصدق شخصاً اهل ایجاد حزب و تشکل مردم نبود. او عقیده داشت که این کار احزاب سیاسی بود که می بایستی در یک جبههی ملی گرد می آمدند. مصدق این نظر را حتی پس از 28 مرداد نیز به کنگرهی جبههی ملی ایران و به سازمان های جبههی ملی ایران در اروپا نیز نوشت. اما احزاب متشکل در جبههی ملی تشکیلات محدودی داشتند. حتی حزب توده در دو دورهی حساس، سی ام تیر و 28 مرداد نشان داد که توانایی بهره برداری از نیروی صوری خود را نداشت. نیروهای مدافع منافع ایران می بایستی تشکیلاتی وسیع پدید می آوردند و بدان وسیله در برابر خطر کودتا می ایستادند. این اشکال اساسی مصدق در مبارزهی سیاسی بود. تازه معلوم نیست، اگر هم تصمیماتی را که «منتقدان» مصدق می گویند وی می بایستی می گرفت تا، در آن اوضاع و احوال، کودتا موفق نشد، کودتا موفق نمی شد. چرا؟ کودتای ایران را با مورد شیلی مقایسه کنیم.
اين تجربهي ايران با آنچه بعدها در زمان آلينده (Allende) از سر شيلي گذشت در زمينهی حفظ آرمان ها، برغم شکست هر دو و بدست همان قدرت جهاني، شباهت هاي زيادي دارد. شگفت این است که کسی از میان آنان که شکست نهضت ملی ر اتنها به حساب مصدق می نویسند به یاد نمی آورد، یا نمی داند، که، در حالی که رهبر نهضت ملی ایران تقریباً دست تنها بود، آلینده از حمایت حزب سوسیالیست خود، حزب کمونیست، احزاب چپ انقلابی، و همچنین برخی ارتشیان مترقی برخوردار بود، که هیچ کدامشان شباهتی به حزب توده نداشتند. اما کودتای آمریکایی در شیلی هم، توسط سرلشکر زاهدی شیلی – رئیس ستاد ارتش آلینده – موفق شد، با اینکه بر خلاف آلینده مصدق وزیر کشور زاهدی را تنها دو ماه پس از آغاز نخست وزیری بخاطر کشتار 23 تیر برکنار ساخته بود. صرفنظر از اهمیت بیشتر ایران نسبت به شیلی برای امپریالیسم جهانی، فهم کودتا در نقش این افسر یا آن افسر نیست؛ در فهم نیروهای اجتماعی بسیج شده از یک سو و توانایی های ارتجاع داخلی اربابان خارجی است. آنان که مورد آلینده در شیلی را، که به مراتب در موقعیت بهتری از مصدق قرار داشت، فراموش می کنند، هم نمی دانند تحلیل تاریخی و عناصر مؤثر تاریخ کادمند و هم بیغرض نیستند.
برخی از مبلغان حزب توده، چون سروان عمویی، مدعی شدند که دکتر مصدق دستگاه حکومتی و ارتش را در اختیار داشت. اما این سخن قلب واقعیت تاریخی است. با اینکه مصدق توانست، به کمک افسران جوان، ارتش را تا حدی از افسران ارتجاعی و فاسد تصفیه کند، اما هنوز بسیار از افسران، کسانی که برهبری سرهنگ اخوی رکن 2 ارتش در کودتا شرکت کردند، شناخته نشده بودند، و سازمان اطلاعات افسران حزب توده، که حتی تا قلب رکن 2 هم رخنه کرده بود، گرایش های این افسران را به کمیسیون تصفیه نداده بود. از سوی دیگر، افسران مصدقی تعداد بسیار کمی بودند،[xxxv] در عین اینکه اکثریت افسران ارتش موضعی بیطرف داشتند و مترصد بودند ببینند کدام طرف پیروز خواهد شد. چگونه مصدق می توانست با چنین ارتشی بر کودتاچیان فائق آید، یا در جنگ داخلی، که یک سر آن شوروی می بود، چه تضمینی می بود که افسران «بیطرف» بیشتر به سوی کودتاچیان نگروند؟ تمام این محاسبات می بایستی می شد تا تصمیم به مقابلهی مسلحانه گرفته می شد.
براستى، در نامه ای كه كيانورى همراه نامهی دیگر اعضای هیئت اجرایی به مسكو فرستاد ــ به اين اميد كه مكاتبات داخلى حزب هرگز منتشر نخواهند شد – از جمله نوشت:
قبل از هر چيز لازم بود تودههاى وسيع مردم را به خطر كودتا و لزوم مقابله با آن متوجه مىساختيم. ... براى موفقيت در اين مبارزه، بيش از هر چيز ضرورى بود كه ما راه نزديكشدن به تودههاى غيرخودى را هموار مىساختيم، و اشتباهات گذشته ما در انتخاب شعارها و اشكال مبارزه در اين راه سدهاى جدى به وجود آورده بود. قشرهاى قابلتوجهى از نيروهاى ضداستعمار به حزب ما با نظر بىاعتمادى نگاه مىكردند. اولين و ضرورىترين عمل براى هموارساختن اين راه يك انتقاد از خود علنى و شرافتمندانه و اعتراف به اشتباهات گذشته و تنظيم دقيق راه آينده، مىتوانست [بوده] باشد. ما اين كار را نكرديم و چون به اشتباهات خود اعتقاد نداشتيم و آنها را با تحليل علمى كشف نكرديم، نمىتوانستيم نه درصدد تصحيح آنها برآييم و نه از تكرار آنها اجتناب كنيم. .. ازين بگذريم، ما واقعاً به امكان كودتا و اثرات منفى و دامنهی اين شكست عميقا معتقد نبوديم. در اين باره ما به اين نتيجه رسيديم كه براى امپرياليستها ديگر امكان انجام كودتا وجود ندارد، حتى پس از كودتا [ى] 25 مرداد و عقيمماندن آن [به] هنگام تدوين اعلاميه كميته مركزى در قسمت مربوط به وجود عناصر كودتايى اين بحث بود كه امكان كودتا ديگر نيست، و حتى در صحت [خبر] جريان كودتا ترديد مىكردند [كذا، مىكرديم].[xxxv]
با اين اعتراف حتى بايد در اين ادعاى معمول شك كرد كه اين حزب توده بود كه مصدق را از كودتاى قريبالوقوع [25 مرداد] مطلع ساخته بود. در همين نامه، كيانورى بدون هيچ ابهامى مىگويد «دربارهی ترس مصدق از ما، به نظر من از ساعت 11 و بهخصوص از ظهر به بعد ديگر بىپايه است و مصدق آماده بوده است همهگونه كمكى را از ما بپذيرد.»[xxxv]
خاطرهی زیر از یکی از فعالان حزب توده بر رخوت حزب توده پرتو میافکند: حزبی که از 25 تا 27 مرداد طی تظاهرات خود ناشیانه شعار «جمهوری دموکراتیک» را میداد که تحریک کنندهی ارتشیان شاه پرست بود، در بزنگاه دست روی دست گذاشت. پرویز بابایی از قول یکی از هم حزبیهای خود به نام لولاچی، که به هنگام تظاهرات تحریک آمیز حزب توده در 27 مرداد دستگیر شده بود، میگوید: «ما را در عصر 27 مرداد دستگیر کردند (دستور داده بودند که تمام توده ایها را که تظاهر میکردند بگیرند). مصدق هم دستور داده بود که روز چهارشنبه کسی از طرفداران من در خیابانها نباشد. حزب [توده] هم دستور داده بود که کسی از اعضای حزب توده به خیابانها نیاید. این حرفها مسلم است.» بابایی میافزاید: «عصر 27 مرداد حدود 600 الی 700 [تن] از توده ایها را، که تظاهرات میکردند، ... [گرفتند.] این رفیق ما تعریف میکرد: "در راه آهن ما را دستگیر کردند، و در اطاقی زندانی بودیم.". رئیس کلانتری سروان دُرمشیان آمد."» سروان درمیشیان پرسید آیا در میان دستگیر شدگان کسی عضو حزب توده بود؟ وی سپس گفت: «من یک پیغام دارم برای حزب توده. دوست من بلند میشود و میگوید: "من توده ای هستم." سروان دُرمشیان میگوید: "برو به این رهبران فلان فلان شدهی حزب توده بگو دارند تدارک میچینند. تمام چاقوکشها را تجهیز کرده اند بروید اطلاع بدهید." بعداً معلوم شد که [دُرمشیان] عضو سازمان افسری بوده، ولی ارتباط اش قطع شده بود. ...»[xxxv] این نیز تأیید نوشتهی های مختلفی است که در بالا آوردیم.
اگر بخواهیم آنچه در بالا مستنداً رفت در چند جمله باید نتیجه بگیریم که:
- دکتر مصدق نمی توانست، بدون داشتن افسران وفادار و مطمئن در برابر کودتای نظامی بایستد، اگر چه در غروب 27 مرداد به هندرسون گفت: «جنبش ملى مصمم بود كه در قدرت باقى بماند و تا آخرين رمق تن برزمد، اگرچه تانكهاى آمريكايى و انگليسى از روى آنان رد خواهند شد.»؛
- دکتر مصدق مردی لگالیست و پاسیفیست بود و نمی توانست ایران را درگیر جنگ داخلی بین هواداران غرب و شوروی سازد؛ او تجربهی دردناک سی ام تیر را در ذهن داشت؛
- حزب توده، که طی دو سال و اندی دولت مصدق هرنوع دشنامی را که می توانست به مصدق داد و با بلوا و آشوب نهضت ملی را تضعیف کرده بود، در صورتی که فرض کنیم قصد اقدام علیه کودتا را داشته بود، نمی توانست در آن ساعات سرنوشت ساز اعتماد مصدق را جلب کند تا مصدق قادر شود با وی همکاری کند؛
حزب دستور در هر امری، از جمله در قضیهی آذربایجان – برغم مخالفت اولیه اش[xxxv] – مطیع دستور رفقای شوروی بود، نمی توانست، هنگامی که رهبری کرملین در سردرگمی سیاست خارجی قرارداشت، در مقابله با کودتا بدون توافق شوروی اقدامی کند؛
دست آخر، نمی توان از نقش عمال سیا و/یا اینتلیجنس سرویس در رده های بالای حزب توده غافل ماند، اما تعیین هویت چنین عناصری و خرابکاری آنان بویژه طی آن دو سال و اندی کاری است که پژوهش بیشتری می طلبد.
خسرو شاکری(زند)، 29 مرداد 1392